سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
شبح سیاه
 
 




موضوع مطلب : غزل

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 89 مرداد 14 :: 3:27 عصر :: توسط : غریبه

—————-

 

—————————————-

——————————————-

———————————

———————————————-

——————————–

—————————

——————–

————————————————–

—————————–

————————–

——————————-

———————————————




موضوع مطلب : خلاقیت هنری

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 89 مرداد 14 :: 12:14 صبح :: توسط : غریبه

0_19c14_28d0f386_XL.jpg



 ادامه مطلب...


موضوع مطلب :


ارسال شده در تاریخ : جمعه 89 مرداد 8 :: 3:29 عصر :: توسط : غریبه

P1010070



 ادامه مطلب...


موضوع مطلب :


ارسال شده در تاریخ : جمعه 89 مرداد 8 :: 2:47 عصر :: توسط : غریبه

 یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت. بدین منظور آزمونی برگزار کرد که یک پرسش داشت. پرسش این بود:

شما در یک شب طوفانی در حال رانندگی هستید. از جلوی یک ایستگاه اتوبوس می‌گذرید. سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند.

  •  یک پیرزن که در حال مرگ است.
  •  یک پزشک که قبلاً جان شما را نجات داده است.
  •  یک خانم یا آقا که در رویاهایتان خیال ازدواج با او را دارید.

 شما می‌توانید تنها یکی از این سه نفر را سوار کنید. کدام را انتخاب خواهید کرد؟ دلیل خود را شرح دهید.

اگر شما بودید چه پاسخی می دادید؟


قاعدتاً این آزمون نمی‌تواند نوعی تست شخصیت باشد زیرا هر پاسخی دلیل خودش را دارد:

پیرزن در حال مرگ است، شما باید ابتدا او را نجات دهید. هر چند او خیلی پیر است و به هر حال خواهد مرد..

شما باید پزشک را سوار کنید، زیرا قبلاً جان شما را نجات داده است و این فرصتی است که می توانید جبران کنید. اما شاید هم بتوانید بعداً جبران کنید.

شما باید شخص مورد علاقه تان را سوار کنید، زیرا اگر این فرصت را از دست دهید ممکن است هرگز قادر نباشید مثل او را پیدا کنید.

از دویست نفری که در این آزمون شرکت کردند، شخصی که استخدام شد دلیلی برای پاسخ خود نداد. او نوشته بود:

 سوئیچ ماشین را به پزشک می‌دهم تا پیرزن را به بیمارستان برساند و خودم به همراه همسر رویاهایم منتظر اتوبوس می‌مانیم!!!




موضوع مطلب : سوال استخدام

ارسال شده در تاریخ : پنج شنبه 89 مرداد 7 :: 4:38 عصر :: توسط : غریبه

 

در من ترانه های قشنگی نشسته اند

انگار از نشستن  ِ بیهوده  خسته اند

انگا ر سالهای زیادی ست  بی جهت

امید خود به این دل ِ دیوانه  بسته اند

ازشور و مستی  ِ پدران ِ گذ شته مان

حالا به من رسیده و در من نشسته اند ...

من باز گیج می شوم از موج واژه ها

این بغضهای تازه که در من شکسته اند

من گیج گیج گیج ،  تورا شعر می پرم

اما تمام پنــــجره ها ی تــو بستـــه اند




موضوع مطلب : بغض تازه

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 89 مرداد 6 :: 3:9 عصر :: توسط : غریبه

 

زیبایی عشق به سکوت است نه فریاد...شب بی پایان

شب تمام می شود ،

 پشت شب، شب است .

می نشینم آرام ،

در انتظار سپیده ای که سر نمی زند.

درست در ساعت طلوع تو ،

دوباره تاریکی ،

دوباره ترس،

دوباره شب ...

دست های من تنها ،

چشمانم پر اشک ،

خدا خدا می کنم که صبح شود ،

اما نمی شود .

مانده ام در هزار توی تاریکی ،

 که هیچ گریزی از آن نیست.

پشت شب ، شب است .

پایان شب سیه ، سیاه است .

من اما ،

دیگر طاقت ندارم

طاقت ندارم

طاقت ندارم....

دست هایم را بگیر

یخ کرده اند....




موضوع مطلب : دوباره شب شد

ارسال شده در تاریخ : چهارشنبه 89 مرداد 6 :: 2:34 عصر :: توسط : غریبه
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >   
درباره وبلاگ
پیوندها
طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 48
بازدید دیروز: 44
کل بازدیدها: 319568